چهاردهم امرداد ، چهل و نُهمین سالروز درگذشت بزرگ بانوی آواز خوانی ست که همه ی خانم های آواز خوان ایرانی  بعد از او تا به اکنون ، از کوچک و بزرگ و پیر و جوان ، مدیون او و اراده اش و زحمات فراوان اش در این راه هستند.

قمرالملوک وزیری ، بزرگ بانویی آغازگر به معنای واقعی است. او به معنای واقعی ، یک معجزه بود. او راهی را آغاز کرد که پیش از او هیچ بانویی حتا جرات نمی کرد که به آن فکر کند.

قمر در واپسین سال های دوره ی قاجار به دنیا آمد. سال هایی که جامعه ی استبداد زده ی ایران ، مدت کوتاهی بود که از زیر یوغ پنجاه ساله ‎ی سلطنت «ناصرالدین شاه قاجار» رها شده بود و تازه داشت نفس می کشید.

سال هایی که بنیان پوسیده‎ی حکومت قاجاریان به دلیل بی‎لیاقتی ،خرافه‎پرستی، وطن‎فروشی، رشوه‎خواری، اختناق‎آفرینی و شورش‎های محلی فروپاشیده و ملت ایران شاهد دست به دست شدنِ کاخ سلطنتی از قاجاریان به پهلویان بود.

سال هایی که هنوز علوم و معرفتِ مسلطِ روز عبارت بود از : رمالی ، دعانویسی، آداب طهارت، جن گیری، مارنویسی، آداب زیارت و نظایر این ها.

و درست در همین زمان، دانش و معرفت اروپا ، از اندیشه و نبوغ فرزندان متفکر خویش: آدام اسمیت ، کارل مارکس ، مری ولستون کرافت ، اگوست کنت ، دورکیم، اسپنسر ، جسی برنارد ، ولتر ، نیچه، ادیسون ، جان استوارت میل ، روسو ، هگل و… بهره می‎برد و بر غنا و زیباییزندگی اجتماعی میافزود.

آن چه در اندرونی‎ها و کاخ‎ها می گذشت ، به اندازه‎ی صدها سال نوری از زنده گی غمناک و سراسر عزاداری توده‎ی مردم فاصله داشت. اگر عیش و نوش بود، اگر طرب و شادی بود، اگر جلسات بزم و ساز و موسیقی بود، در پشت دیوارهای بلند کاخ‎ها بود و بس ، و کسی جرأت عمومی کردن این لذت‎ها را نداشت ، زیرا بهره‎وری مردم از شادی و لذت‎ها و عمومی شدن نعمت ها و هنرها و دانش و خرد، برای بنیان لرزان کاخ‎ها، مضرّ و خطرآفرین بود.

قمرالملوک وزیری در سال 1284 در تاکستان قزوین در یک خانواده ی مذهبی به دنیا آمد. چهار ماه پیش از تولد، پدرش "سید حسن " را از دست داد. وقتی هیجده ماهه بود مادرش "طوبا" نیز به دلیل بیماری حصبه درگذشت و سرپرستی قمر را مادربزرگ اش "خیرالنسا افتخار الذاکرین" که روضه خوان حرم ناصرالدین شاه بود ، بر عهده گرفت.

قمر خود در این باره می گوید:

«هیجده ماهه بودم که مادرم چشم از جهان فروبست. آغوش و لبخند مادر را هرگز ندیدم. پس از آن به دامان مادربزرگم "خیرالنسا افتخار الذاکرین" که روضه خوان زنانه ی حرم ناصرالدین شاه بود ، پناه بردم.»

قمر در دوران وقوع جنگ جهانی اول ، نُه ساله بود. او از همان دوران کودکی ، با مادربزرگ خود به مسجدها می رفت و با صدای کودکانه ی خود ، مرثیه های غمناک را تکرار می کرد.

خودش در این باره می گوید:

«من بیش تر وقت ها با او به مسجد می رفتم و به صدایش گوش می کردم . با صدای او بزرگ شدم این صداها رفته رفته در گلوی من منعکس می شد و بعضی از روزها که تنها و بی آشنا در خانه می ماندم ، همین صدا را پیش خود زمزمه می کردم»

وقتی بزرگ تر شد احساس کرد که خواندن را دوست دارد و از مادربزرگ خواست که او را نزد استاد موسیقی ببرد تا تعلیم آواز بگیرد.

دوره ی زمانی وحشتناکی برای این کار بود و اصلن چنین کاری در ایران مرسوم نبود که دخترکی نزد استاد مرد ، تعلیم آواز ببیند. جامعه ی آن زمان ایران ، نه تنها مخالف چنین کاری بود که آن را قبیح و نابخشودنی و گناهی بزرگ می دانست. به همین دلیل مادربزرگ ابتدا مخالفت کرد ، اما قمر بر درخواست اش اصرار و پافشاری می کرد و به دلیل همین پافشاری قمر ، مادربزرگ موافقت کرد و چندی بعد پیرمردی با نام معلم آواز به خانه ی آن ها راه یافت.

بعد از گذشت مدت کمی ، این نخستین استاد قمر که هویت اش بر همه پوشیده مانده است ، چشم از جهان فرو بست . قمر و مادربزرگ اش در پی یافتن استاد دیگری برآمدند. اما از بخت بد ، درکشمکش چنین کاری ،مادربزرگ هم که تنها مشوق و پشتیبان قمر بود ، از جهان رفت.

در این زمان قمر نیازمند حامی مقتدری بود و دست سرنوشت،  استاد «بحرینی»  را سر راه او قرارداد و او پدرانه در راه تعلیم قمر همت کرد.

قمر در خانه ی روانشاد «بحرینی» ساکن شد و با او به تهران آمد و درمجالس انس او با موسیقیدانان سرشناس آن زمان از جمله استاد «نظام الدین لاچینی »  آشنا شد و این همان کسی است که درگسترش شهرت قمر نقش مهمی بر عهده دارد . بدین ترتیب بعد از چندی توانست با یاری و رهنمود وی برای نخستین بار چندین تصنیف بخواند و در کمپانی “پلی فون” ضبط کند .او در این زمان ، شانزده سال داشت.

از آن جایی که قمر  به لحاظ موقعیت ویژه‎اش، هم با محافل ثروتمندان و بالا دستان و هم با مردم عادی و هم فرو دست سر و کار داشت ، تفاوت های بزرگ و بیشمار طبقات مختلف مردم را به خوبی درک و حس می کرد  و همین سبب شد که اشعار و تصنیف هایی را که برای زمزمه کردن انتخاب می کرد دارای درونمایه ی مردمی باشد و همین امر صدایش را در خدمت شعر پیشروی زمان اش قرار داد.


آمادگی بخش پیشرو جامعه برای پذیرش مدرنیته و زندگی نو، بی‎تردید در ظهور قمر به عنوان بانوی اول آواز ایران ، مؤثر بوده است. اما آن چه که بیش تر اهمیت دارد این است چنین شرایطی برای زنان دیگر آن زمان نیز می توانست وجود داشته باشد ، اما تنها قمر بود که روی خواسته اش ایستاده گی کرد و یک تنه در مقابل خیل تهمت ها و تحقیرها ایستاد.

قمر به واقع  زنی شجاع ، باصراحت و بی پروا و با شهامت بود که اگر چنین نبود در همان روزهای نخست کارش نابود می شد. این گونه گفته اند که شاید استقلال شخصیت اش به دلیل از دست دادن پدرو مادرش در سنین خردسالی و نیز ازدواج نافرجامش در سن چهارده ساله گی که یک ماه بعد از ازدواج به طلاق منتهی شد ، بوده است.

به هر شکل ، آن چه که از قمر و روند زنده گی اش در دست است ، نشان می‎دهد که وی از قالب‎های تنگ زنان هم‎ دوره ی خود ، فراتر می‎اندیشیده است. او به جای تمکین، طنازی، خودکوچک‎بینی و دوگانه گی که چهره‎ی آشنا و تحمیل‎شده‎ ی زن ایرانی بود، عصیان، صراحت، سنت‎شکنی و یکرنگی را برگزید.

قمر شانزده ساله بود که مهم ترین حادثه ی زندگی وی که آشنایی با استاد «نی داوود»، که استاد مسلم تار بود، در محفلی اتفاق افتاد .استاد نی داوود در این باره می گوید:
«حدود سال 1300 شبی در محفلی بودیم که حاضران از دخترکی پانزده ، شانزده ساله خواستند ترانه ای بخواند . یکی از حاضران ساز می زد که من از طرز نواختن اش هیچ خوشم نیامد ، اما همین که خواننده شروع به خواندن کرد ، به واقعیت عجیبی پی بردم . پی بردم که صدای این خانم جوان به اندازه ای نیرومند و رساست که باور کردنی نیست و در عین حال به قدری گرم است که آن هم باور کردنی نبود . چون صفات "گرم" و "قوی" به ندرت ممکن است در صدای یک نفر جمع بشود . هر صدای نیرومندی ممکن نیست خشونتی نداشته باشد و هر صدای گرمی ، ضعفی. اما خدا شاهد است ، نه قوی بودن صدای قمر آزار دهنده بود ، نه در گرم بودنش ضعفی وجود داشت . منظورم از گرم بودن ، حالت آن صداست که جذابش می کند و این حالت در صدای قمر فوق العاده بود .

از صاحب خانه،  ساز خواستم و با صدای قمر شروع به نواختن کردم . بعد هم به او گفتم صدای فوق العاده ای دارید ، چیزی که کم دارید ، آموختن گوشه های موسیقی ایرانی است وپس از پاِیان مجلس آدرس کلاس خود را به او دادم و گفتم شما نیاز به آموزش ردیف دارید. او از این پیشنهاد استقبال کرد وبا عشق به خواننده گی ونیز تلاش بسیار توانست به سرعت فنون خواننده گی را بیاموزد و از آن پس با آن زیبایی شگفت انگیز و آن صدای ملکوتی الهه ی آواز ایران شد.»

بعد از سقوط سلسله ی قاجار و آغاز دوران نوگرایی ، بسیاری از ایرانیان که در اروپا به تحصیل اشتغال داشتند، به ایران بازگشتند. در بین آن ها کلنل «علی نقی وزیری»  پس از مراجعت از اروپا در اسفند ماه 1302 خورشیدی ، «مدرسه ی عالی موسیقی» را تاسیس کرد و پس از آن نیز به تاسیس «کلوب موزیکال» در تهران همت گماشت.  

با  افتتاح و فعالیت این کانون‎ها و بعدها با تاسیس رادیو ، هنر آواز‎خوانی قمر، اوج تازه ای گرفت و شکوه و غنای آواز او به جریان نوگرایی و روحتحول‎خواهی روشنفکران زمانه‎اش یاری داد.

در این دوران، قمر، نخستین کنسرت خود را در «گراند هتل» به سال 1303 یعنی در سن نوزده ساله گی اجرا می‎کند. حضور شجاعانه ی او به عنوان آوازه‎خوان زن در سالن‎های عمومی و کنسرت‎ها باعث شد که «کلنل وزیری» خواهان شرکت زنان در کنسرت‎ها شود. تحقق این امر سرانجام با پیگیری و مذاکرات وزیری با مقامات وقت به وجود آمد و توافق شد که هفته‎ای یک شب، خانم‎ها نیز بتوانند در کنسرت شرکت کنند و از تماشای برنامه‎های هنری بهره ببرند.

قمر نخستین آوازخوان زن ایران بود که کنسرت برگزار کرد. او توانست این کنسرت تاریخ ساز خود را در سالن گراند هتل(در لاله زار) همراه با ساز استاد «مرتضا نی داوود» برگزار کند . خود قمر در مورد این کنسرت می گوید:

«آن شب یکی از خاطره انگیز ترین شب های زنده گی من است که هرگز فراموش نمی کنم . وقتی وارد سالن شد م همه جا را جمعیت گرفته و ناگفته نماند که خیلی ها هم ناراحت و حتا عصبانی بودند .

ترس مبهمی در وجودم خانه کرده بود. من با تاج گل زیبا یی روی صحنه ظاهر شدم . حاضران با کف زدن و شور و شوق ورودم را به صحنه گرامی داشتند و این همه استقبال ناگهان به من اعتماد به نفس بخشید و جان داد . بی اختیار اشک شوق در دیده گانم آمد ، اما نوای ساز مرتضا خان به دادم رسید و فرصتی یافتم تا حنجره ام را که بر اثر فشار بغض منقبض شده بود ، آرام کنم . روی از جمعیت بر گرفتم و نگاهم را به سمت مرتضا خان دوختم و او پس از مدتی با اشاره ی سر و چشم به من فهمانید که باید آواز را شروع کنم آب دهانم را قورت دادم و با رعایت آن چه که تعلیم دیده بودم ، آواز را آغاز کردم و دیگر از عهده بر نمی آیم که بگویم مردم در پایان چه کرد ند .

اما بعد ازاجرای کنسرت مرا به کلانتری احضار نمودند وتعهد گرفتند که دیگر بی حجاب نخوانم ومشوقانم را که فکر می کردند بعد از این اجرا سلامت به خانه ام نمی رسم در نگرانی بسیار گذاشتند. اما من بر خلاف تعهدی که سپرده بود م ، باز هم به صحنه رفتم و بی حجاب رفتم و بی حجاب هم آواز خواندم.»


بدین گونه می توان گفت قمر نخستین زنی بود که توانست با شهامت و بی پروایی بسیار ، که کاری بس دشوار و خطرناک بود ، مزرهای ممنوع را در ایران درهم بشکند.

از آن پس قمر الملوک وزیری به شهرتی همپایه با استعداد شگرف و هماهنگ با صوت جادویی خود رسید و شهرت او روز افزون گشت. مردم برای دیدن او سر و دست می شکستند . برایش کنسرت ها تدارک دیده می شد و بلیت این کنسرت ها به بهای بسیار بالا ، بین بیست تا بیست و پنج تومان – یعنی برابر با حقوق ماهانه ی یک کارمند عالی رتبه ی آن زمان – به فروش می رسید و این مبلغ در بازار سیاه گاه چند برابر می شد.

در همین زمان بود که «علی وکیلی»  بنیان گذار سینما سپه تهران ، برای او کنسرتی شش روزه ترتیب داد که این شش روز به علت استقبال بی سابقه ی مردم به شش هفته کشید . بلیت های این کنسرت به پنجاه  تومان هم رسید و حتا در شب های آخر بسیاری ازکسانی که بلیت نشستن به دست نیاورده بودند، تا پایان برنامه ، کنار سالن سراپا گوش ایستاد ند . مردم که در تمام مدت خواندن او نفس نمی کشیدند ، بعداز پایان خواندن اش ، آن قدر شگفت زده می شدند که بی توجه به فاصله ی خودشان و صحنه – با شور و هیجان – آن چه از پول طلا و اسکناس و انگشتری و گردن بند و طوق و خلخال به همراه داشتند ، به سوی او پرتاب می کردند.

قمر هم این مردم را دوست می داشت و می دانست که متعلق به آن هاست . او از همان آغاز کار، خط خود را یافته بود . پس تمامی این هدایا را می پذیرفت و صرف مردم بی بضاعت  می کرد .خانه های کوچک می خرید و به مردم بی خانمان سر پناه می داد ، بدهی مقروضان را می پرداخت ، برای دخترکان تنگد ست جهیزیه تهیه می کرد ، برای بیمارستان ها تخت می خرید و بطور کلی می توان گفت که این سرمایه های متراکم در دست های مهربان او به گردش در می آمد.

در آن روز ها در آمد کنسرت های قمر سر به فلک می کشید . بی مناسبت نیست که همین جا گفته شود ، در مجالس خصوصی بعد ازهرچهچه ای که می زد کمترین جایزه اش این بود که دهانش را پُر از طلا اشرفی کنند.


اما قمر هرگز در برابر این اعیان و اشراف سر خم نکرد ، او صله ی هنر خود را می گرفت ولی روح اش درآسمان د یگری در پرواز بود . او به دور از شعار های تو خالی و پر سر و صدا ، مردمی بود.


"رضا وهدانی" در این زمینه می نویسد:

«یک شب بعد از اجرای کنسرت در گراند هتل و اوج شهرت قمر بود که تیمور تاش وزیر دربار رضا شاه ، از مهمانی مجللی یاد داشتی برای قمر فرستاد و از او خواست که به خانه اش برود . قمر از رفتن خود داری کرد و زیر نامه نوشت : اگر تو تیمور تاش هستی ، من هم قمرم !»



"جعفر شهری" هم در این باره اشاره ی جالبی دارد ، او می نویسد:

«قمر دختر یتیمی را به فرزندی برگزیده و به سر و سامان رسانده و در تدارک جشن عروسی بود که علی اکبر داور  وزیر دارایی آن زمان کلاه خود را پر از سکه ی طلا نمود و برایش پیام فرستاد که به نشانی این کلاه درمیهمانی خانه اش حضور یابد. قمر،  کلاه پراز سکه را پس فرستاد و پاسخ داد که برو به فرستاده ات بگو ، امشب همه ی طلاهای دنیا از آن من است ! امشب عروسی دختر من است و می خواهم فقط برای دل او آواز بخوانم ، نه برای تو و طلای تو.


اما قمر هر چه از رجال این چنینی دوری می جست ، به محافل ادبی عشق می ورزید. شاعران پر آوازه ی آن دوران از قبیل ؛ ملک الشعرای بهار ، میرزاده عشقی ، عارف ، ایرج میرزا و شهریار او را چون نگینی پر بها در حلقه ی خود می گرفتند و هنر او را درحد یک هنر مند آزاده ارج می گذاردند وموجه ترِین وزیباترین شعرهای خود را به او می دادند تا بخواند و نیز در وصف او شعر های زیبا می سرودند.



"رضا وهدانی" در مقاله ی خود می نویسد:

«در آن زمان ها بدون استثنا صاحب هر قهوه خانه به خاطر صفحه های قمر- با هر جان کند نی که بود- یک گرامافون می خرید و آن وقت ولوله ای جلوی قهوه خانه ی خود به راه می انداخت . قمر که نا گزیربود برای آن که شناخته نشود خود را در چادر وپیچه بپوشد و با درشکه رفت وآمد کند ، هر گاه که این گروه انبوه و شوریده را می دید که دور گرامافون قهوه خانه ها جمع شده و مستانه به صدایش گوش میکنند از ته دل قربان صدقه شا ن می رفت.


می گویند روزی قمر سوار بر درشکه می خواسته به جایی برود که درشکه از جلوی قهوه خانه ای که صدای قمر را پخش می کرده ، رد می شود .درشکه چی آهی می کشد و می گوید : چه می شد خدا به من هم پولی می داد تا می تواستم قمر را برای عروسی پسرم دعوت کنم . قمر بلا فاصله می گوید : خدا را چه دیده ای ، شاید قمر در عروسی پسر تو هم آواز بخواند . درشکه چی از سرِ حسرت آهی می کشد و می گوید : ای خانم قمر کجا و عروسی پسر من کجا ؟تا پولدارهایی مثل تیمور تاش ها و حاج ملک التجارها باشند ، کجا دست ما به دامان قمر می رسد ؟

قمر پس از دلداری درشکه چی به گونه ای که دو دوست با هم به گفت وگو می نشینند ، از کم و کیف عروسی و زمان و مکان خانه ی عروسی با خبر می شود و می فهمد که عروسی در خانه ای در جنوب شهر و دو روز د یگر است.


دو روز د یگر ، بعد از ظهر همه ی مقدمات یک جشن با شکوه را از فرش و قالی و میز و صند لی و شیرینی و میوه و برنج و روغن و د یگ و دیگبر و ظرف و ظروف آماده می کند و به چند نفر می دهد که به خانه ی عروسی ببرند . کارگزاران در پیش چشمان حیرت زده ی درشکه چی و اهل خانواده ، خانه را به نحو زیبایی می آرایند و چراغانی می کنند .

طرف های غروب قمر با یک دسته مطرب رو حوضی وارد خانه ی عروسی می شود ، با ورود او شور و غوغایی در در همسایه گان در می گیرد، بلوایی به پا می شود ، مردم برای دیدن او به پشت بام ها هجوم می برند ، درشکه چی که تازه موضوع را در یافته است ، می خواهد از شادی و شرمندگی خود را روی پاهای قمر بیاندازد ، اما قمر نمی گذارد و می گو ید نگفتم خدا بزرگ است ، این هم قمری که آرزویش را داشتی و بدان که من هرگز یک شاخه موی شما ها را با صد تا از آن ها که گفتی عوض نمی کنم . آن گاه پس از خواندن چند دهن آواز جانانه و هدیه دادن به عروس و داماد ، به مطرب ها می سپارد تا آنجا که ممکن است بزنند و بخوانند و عروسی را گرم و نرم کنند و خود مجلس را ترک می کند. »

از صدای جاودان قمر، نزدیک به چهارصد و بیست و شش صفحه ضبط کرده‎اند که متأسفانه بیست و سه  صفحه از بین رفته است. جالب است بدانیم که قمر نخستین دستمزد ضبط صدایش را به خرید و هدیه کردن بیش از هفتاد تختخواب به شهرداری اختصاص می‎دهد که به امر نگهداری و آسایش بچه‎های بی‎سرپرست به کار رود.


جنگ جهانی دوم باعث می‎شود که ضبط و تکثیر صفحات گرامافونی و همه ی  تولیدات هنری در ایران برای بیش از یک دهه متوقف شود. همچنین از حدود سیصد تصنیف و آوازی که کمپانی‎های خارجی از صدای قمر داشتند براثر جنگ، منهدم می‎شود. در همین زمان رادیو اعلام می‎کند که چون کمپانی کلمبیا ازبین رفته است کلیه صفحات قمر نیز که در خارج ازکشور در این کمپانی نگهداری می‎شد، نابوده شده است.

قمر از نخستین هنرمندانی است که برای بزرگداشت یک هنرمند از کارافتاده وبه نفع او، کنسرت داد و درآمد حاصل از این کنسرت را به وی تقدیمکرد. کاری که در بین هنرمندان امروز ما مرسوم نیست.

قمر را در سال 1330در یک " فیلمفارسی" شرکت دادند ، فیلمی به نام «مادر» . قمر در این فیلم حدود بیست دقیقه ظاهر شد و آواز خواند. فیلم مادر در اسفندماه 1330 به نمایش درآمد. در این فیلم دلکش نیز ایفای نقش می‎کرد. قمر بیش تر درآمدی که از این کار به دست آورد به بیمارستان مسلولین اهدا کرد. وی آن چنان عشق و علاقه‎ای برای گرفتن دست محرومان و حمایت از تهیدستان داشت که همواره می‎گفت:

«روزی که نتوانم چیزی به کسی ببخشم چنان احساس درد و بدبختی می‎کنم که دلم می خواهد زار زار بگریم»


پخته گی و اوج کار قمر، در سن سی تا چهل و پنج ساله گی بود. قمر به همین شکل ، تا زمان تاسیس رادیو یعنی سال 1319 به کار خود ادامه داد. با تاسیس رادیو ، صدای بی نظیر او ، همراه با سنتور حبیب سماعی ، تار مرتضا نی داوود ، و گاه ویلن ابو الحسن صبا از رادیو به گوش دوستدارانش می رسید. بی تردید می توان گفت وی تا سال 1332 در اوج قرار داشت و یکه تاز میدان هنربود.

در این سال قمر آواز ارزنده ای همراه با نوازند گی برادران معارفی در رادیو ضبط کرد و این آخرین کار اوبود، اما جامعه ی آن روز و حتا گرداننده گان رادیو ، قدر و منزلت اش را درک نکردند و حتا در زمانی که پس از سکته اول،  آن طراوت و سرزنده گی را از دست داد و آن حنجره ی جادویی از کار افتاد .

از آن پس قمر خانه نشین و بستری گردید و در تنگناهای مالی گرفتارآمد ، دوستانش او را ترک گفتند، در این روزهای دلتنگی از مردمی که قمر این همه به آن ها مهر ورزید و هنر ارزنده ی خود را نثارشان کرد، در زنده گی او رد پایی نیست و همین سال هاست که همه چیز و همه کس را زیر سؤال می برد.

بعد از چندی در پی تأمین معاش برآمد و به ناگزیر در کافه ی شکوفه نو استخدام شد ، با شبی سی تومان .

"جعفر شهری" در این مورد گزارشی دارد که بر اساس آن می توان به داوری نشست . «شهری» می گوید:


«شنیدم که قمر در شکوفه نو برنامه دارد ، از آن جا که همیشه در ذهنم به او ارادتی عظیم داشتم دعوت دوستم را بی صبرانه پذیرفتم و به دیدارش شتافتم . شکوفه نو کافه رستوران معروف و بزرگ و شلوغی در خیابان سی متری بود و توسط شخصی به نام "حجازی" اداره می شد . دانستم که این کافه قمر را برای شبی نیم ساعت با سی تومان مزد ، اجیر کرده است . می خواستم دیدار بیست و اندی سال پیش را با او تازه کنم . ساعت یازده شب بود که قمر به روی صحنه آمد . باید گفت که این موقع بد تر ین زمانی است که می توان به یک خواننده داد و این زمان را معمولنً خواننده گان و هنر مندان درجه ی پایین اداره می کنند ، نه خواننده ی پیش کسوتی چون قمر ، چرا که همه مست و پاتیل اند و هنر آواز برای شان بی معنی است و فقط خواننده ای با اطوار های نا بهنجار می تواند مشتریان را سرگرم کند .

باری … قمری که آن شب دیدم با قمر بیست سال پیش از زمین تا آسمان فرق کرده بود . مو هایش جو گندمی نزدیک به سفید ، قامتش خمیده ، تواضعش بی رمق ، و صدایش بی حوصله بود طبق معمول خود آوازی و تصنیفی خواند و عده ی قلیلی از سالخورده گان برایش کف زدند، او هم سری از روی خسته گی و دلتنگی فرود آورد و سپس صحنه را ترک گفت .

بسیار غمگین شدم و با اندوه از دوستم پرسیدم ؛ قمر کجا و این جا کجا ؟ دوستم از روی تأسف سری تکان داد و گفت : همه از استیصال است  از استیصال ! آن گاه از شکوفه نو بیرون آمدم چرا که تحمل آن صحنه را نمی توانستم کرد و در طول راه تمام مدت به ناسزاواری آن چه د یده بودم ، فکر کردم.


چند روز بعد شنیدم که به علت اعتراض مشتریان، از شکوفه نو هم جوابش کرده اند و قمر دوباره خانه نشین شده است . بعد از آن همواره جویای حالش بودم و هر بار می شنیدم که وضعش از روز پیش بد تر است ، تا این که روزی در خانه اش به دیدارش رفتم و آن چه دید م گریه آور و تلخ بود : در بستر بیماری و غربت و بی کسی افتاده بود و دچار بیهوده گی و از همه بدتر فقر شدید بود. سپاس نامه ی هنری او در یک تخته قالی نخ نما، یک آینه ی غبارگرفته و بستر محقری در وسط اتاق که خود در میان آن دراز کشیده بود، خلاصه می شد.»

با تمام این تنگدستی و بی‎مهری جامعه‎ی آن روز، اما ایمان عمیق قمر به‎ اعتلای هنرِ این مرز و بوم، ذره ای کم نشد و در واپسین گفته‎هایش شور و امید خود را چنین به‎ تصویر کشید:


«خواننده‎ ی عزیز، وقتی که تو این درددل‎های مرا می‎خوانی، من، یک زن به‎قول تو هنرمند، هنرمندی که متعلق به یک قرن بود، زیر خروارها خاک سرد و سیاه خفته‎ام. دیگر از حنجره‎ی من صوتی برنمی‎خیزد، طنین آواز من د‎ل‎ها را نمی‎لرزاند، دنیای من تاریک است، خاموش است، اما همچنان خوش حالم که روح من عظمت خود را از دست نداده است و هنری که هرگز در زنده گی، او را بنده دینار و درهم نکرده‎ام و به او خیانت نورزیده‎ام با من است.

من مرده‎ام اما خاطره‎ی من، خاطره ی حیات هنر من نمرده است، خاطره‎ای که در آن هیچ گونه کینه و دشمنی و گستاخی و حسد و شاید هم پستی و رذالت و پول‎پرستی وجود ندارد. اطمینان دارم که کسی بعد از مرگم از من بدگویی نمی‎کند، زیرا من هنرم را بنده تجارت نکردم و همیشه آن را در راه تحقق بخشیدن به آرزوهای ملی و میهنی خودم به‎کار انداخته‎ام. من ثروتی ندارم، هیچ چیز، اما دل‎های یتیمانی را دارم که به‎خاطر مرگ من از غم مالامال می شوند، چشم‎هایی را دارم که در فقدان من اشک می‎ریزند، یعنی همان دخترها و پسرهایی که لبخند و مهر مادر را ندیده‎اند، همان‎ها که با پول من پرورش یافتند، شوهر کردند، داماد شدند و حالا به‎جای آن که در فاحشه‎خانه‎ها یا زندان‎ها به‎سر برند، آدم‎های خوشبختی هستند. وقتی من آن ها را بزرگ می‎کردم پای شمع و آینه عروسی‎شان با تمام احساس وجودم، باتمام شادی‎های زندگی ام آواز می‎خواندم دست می‎زدم و شاید هم می‎رقصیدم، آن ها تنها بودند اما من تنهایی را در وجود آن ها می‎کشتم...»

پس از سکته دوم، قمر را که به کلی صدایش را از دست داده بود، به رادیو دعوت می‎کنند تا از وی تجلیل به عمل آورند اما در تمام طول برنامه، قمر فقط اشک می ریزد و جز چند کلمه نمی‎تواند چیزی بر زبان آورد. متأسفانه نوارهایی که از وی در رادیو ضبط شده بود ، چند سال بعد با وروددستگاه مغناطیسی ضبط صوت، همه پاک می‎شود و برای همیشه از بین می‎رود.


قمر به این ترتیب تا شش سال با زنده گی دست و پنجه نرم کرد و سر انجام ساعت ده و نیم بعد از ظهر روز پنجشنبه چهاردهم امرداد سال 1338 به سن پنجاه و چهار ساله گی در خانه ی محقرش، کنار تنها پسرش چشم از جهان فروبست. روز نامه ی کیهان درمورد مرگ او نوشت:

« بانو قمرالملوک وزیری که یکی از افتخارات موسیقی ایران بود زند گی را بدرود گفت.»

مجله ی "تهران مصور" به نقل قول از دکتر "ساسان سپنتا" نوشت :

« جنازه ی قمر صبح روز جمعه برای انجام مراسم مذهبی به امام زاده قاسم فرستاده شد . پس از شست وشو هنگامی که جسد او را به یکی از مساجد شهر منتقل کردند ، تا به وسیله ی رادیو ، برای تشییع از مردم هنر دوست دعوت به عمل آورند ، هیچیک از متولیان مساجد حاضر نشدند که آن را تنها یک شب به عنوان میهمان بپذ یرند، به ناچار پیکر او را چون اشخاص مجهول الهویه به سرد خانه ی پزشکی قانونی سپردند.
روز بعد - روز خاکسپاری- با این که از طریق رادیو برای شرکت در مراسم ازهمگان دعوت شده بود ، از خیل هنر مندان خبری نبود ، تنها تعداداندکی از مردم عادی و چند چهره ی آشنا از جمله مرتضا نی داوود ، حسین تهرانی ، ذبیحی و بد یع زاده حضور داشتند. هنر مندان مرثیه می خواند ند و مردم کم و بیش می گریستند و بد ین گو نه قمر به زنده گی جاودانه ی خود پیوست .

"بنان" به قمرلقب «ام کلثوم» داد ه بود و می گفت :

«قمر ملکه ی آواز ایران و در واقع پل ارتباطی میان قُدمای قبل از خود و آینده گان بعد از خود بود . او موسیقی دِ لِی دِ لِی گذ شته را با تحریر های بی نظیرش سر و سامانی بخشید .

روانشاد "سعیدی سیرجانی" هم قمر را «ام کلثوم ایران» می دانست . وی در گفتاری شور انگیز با حسرت و تأسف عنوان کرد :

« نمی دانم چه گونه است که وقتی ام کلثوم می میرد ، مصر عزا دار می شود . همه ی مردم حتا جمال عبدالناصر در تشییع جنازه ی او شرکت می کنند، خانه ی او را بعد از مرگش به موزه تبد یل می نمایند ، اما هنگامی که قمرآزاده و مهربان بعد از آن همه سختی ها از میان می رود، آب از آب تکان نمی خورد، هیچکس خبردار نمی شود و در نهایت، مسجد یان هم با این جنازه ی معصوم این گونه بی خردانه و ناجوانمردانه رفتار می کنند .»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب ها : بانوی آواز,

موضوع :
قمر الملوك وزيري(مادر اواز ايران) ,  ,